داستان كوتاه



طوطي بي اصل و نسبه! عادت نداره مثل خودش باشه دائم در حال موزي كاري، واسه جلب توجه. ادا در مياره تا جذاب بنظر بياد. واسه همين، تمام چيزهايي كه ما بهشون توجه ميكنيم و تقليد ميكنه. كتكش بزني قهر ميكنه! اونم نهايتاً سه روز اگه از بي مهري و بي توجهيت نا اميد بشه دق ميكنه و ميميره. اما كفتر خوش ذاته. دلش بزرگه و با هركسي دوست نميشه. بايد مدت طولاني اي بهش محبت كني و علاقه ات رو بهش نشون بدي تا بهت بفهمونه چقدر وفادارِ. وقتي دلش رو بدست بياري دورت ميچرخه و چشماش فقط تورو ميبينه حتي اگه كيلومتر ها فاصله داشته باشين. اگر ازت بي مهري ببينه دلشو ميذاره پيشت و ميره. كفتر انقدر با وجوده كه ميتونه بدون دلش هم طاقت بياره و باد سينه اش رو هم خالي نكنه. اگه هم مُرد كسي نميفهمه دِق كرده و مُرده. براي همين كسي از كفترش دل نميكنه. عموماً ميگن ميترسم ولش كنم، آخه انقدر عشق تو نگاهش ديده كه ترسش از تنها موندن كفترِ، نه از تنهايي خودش. اساساً كفتر كاري با ادم عاشق ميكنه كه انگار دلِ اونه تو وجودت. بعضيا تو زندگيمون حكم كفتر و دارند. انقدر دير دلشون رو به دست مياري كه ميفهمي تا ابد مال خودته. لازم نيست هيچ وقت قهر كنند يا به زبون بيارن چقدر براشون اهميت داري چه بسا كه برعكس شو بگن. تو بايد تو چشماي اين ادما نگاه كني اينجور ادما وقتي كسي و دوست دارند چشماشون باهات حرف ميزنه. اصلاً قهر كردن هم بلد نيستند قهر مالِ بي اصل و نسبا است. كبوتر ها از طوطي متنفرند. #اميرافشار @mazookhiism
داستان كوتاه
چيزي كه ميگم و شايد كسي باور نكنه و اين حتيٰ به تخم چپمم نيست. چون بايد باور كنيد وقتي دارم براي آروم شدن دلم و چيز ياد گرفتن شما توي اين سرما با جوهر رگم مينويسم. اگر خسته شديد و پيش خودتون گفتيد "چرند ميگويد" ديگه ادامه نديد و تمام نوشته هامو بسوزونيد اين احتمالاً به چپم هست. ما مردم خود پسند، پر حرف و بي سوادي هستيم؛ كه به نظرمان همه حتيٰ پيامبران و فيلسوف ها عقلشان نرسيده و اشتباه كرده اند. براي همين، چيزي نميخوانيد؛ مگر براي سرگرمي يا درآمد مالي. فكر ميكنيد چهار جمله اي كه از بزرگترانتان شنيده ايد كافي است؛ چون چندين پيراهن بيشتر پاره كردند! كه از نظر من تنها دليلش بزرگ شدن شكم است. وقتي داشتم به چرند هايي كه شنيده و خوانده ام فكر ميكردم تا چرندي براي شماها و البته دل خودم بنويسم كبوتري روي بالكن دقيقاً رو به روي من نشست. مانند تمام وقت هايي كه دلم گرفته بود. كبوتر ها بهتر من را درك ميكنند اينها تنها موجودات زمين هستند كه ميتونند حرف بزنند،بينديشند و بعد تلاش كنند. كبوتر لبخند روي لب هاش بود و دلش تند تند ميتپيد بال هايش را باز كرد و مثل بالگرد (هليكوپتر) درجا، با سرعت زياد تكاند؛ عين جوجه هايي كه تازه ميخواهند پرواز كنند. ما همسن و ساليم ولي او پرواز را خوب بلد است. اگر خاطر مباركتان باشد پارسال قصه ي پروازش با برادر هايش را براتون گفتم و به تازگي حرف زدن هم بلد شده. بادي كه از حركت بالهاش به سمتم پرت كرد باعث شد سيگارم زود خاكستر بشه. و وقتي سيگاري براي كشيدن نبود حالش را پرسيدم و اينكه بچه دار شده!؟ تا حرف هايي كه من روي كاغذ پيش بيني كردم را بهش بگويند. كبوتر حرف زدن بلد بود ولي چوس ناله نه! در جوابم گفت: "شما ها را به زندگي كبوتران مربوط نيست." و اما گفتم كه كبوتر ها موجوداتي هستند كه من را خوب درك ميكنند. فهميد كه من تو حالم چوس نال زدن و آه و درد است اما كسي كه مرا ميفهميد چه نيازي به شنيدن دارد؟ كبوترِ سفيد با دُمِ بلند و كله ي سبزِ براق كه حالا بدني قوي و سينه اي جلو آماده دارد گذشته را يادآوري كرد دقيقاً ١٦بهمن ٩٦ كه حال بد خودم را به بقيه وصله پينه ميزدم تا باور كنم دنيا لجن زاري بيش نيست چون خودم درمانده و نكبتبار بودم، ميخواستم همه را به اين باور برسانم كه در گوه زندگي ميكنند. تمام قصد و منظورم اين بود كه همدرد پيدا كنم. و اما امروز كبوتر بهم فهماند، در هچلي كه خودم ساختم مانده ام مثلاً اگر بخواهم با خيال راحت روي كسي را ببوسم ديگه ممكن نيست. كبوتر چينگ باز كرد و گفت: "من بارها بالاي سر تو پرواز كرده ام، تو در خاك ماندي و من پرواز كردم. تو براي خوشي خودت ديدم كه دلها شكستي و سپس براي درمانش از گوه بودن زندگي گفتي هركي سمتت بود از زندگي متنفر شد و از آخر هيچ همدردي پيدا نكردي. اگر در گِـل ماندي بارها و بارها كمكت كردم اما دستت را به ريشت كشيدي و گفتي من كم نمياورم" كبوتر دمش را بمن كرد و گفت: "حالا تو قُدرتت را نشانم بده ميخواهم ببينم الان هم ميتواني سيگار بكشي و فكر كني توانسته اي همه چيز را حل كني؟ عمراً بتواني ! تو آدميزاد آفريده شده اي تا تنها نباشي بهت عقل دادند كه مهربان باشي. قلب دادند تا عاشق باشي. اما عقلت را براي گول زدن به كار گرفتي، قلبت را هم براي تملق گويي. خيال كرده اي اشرف مخلوقاتي و تنها و بي عشق دوام مياوري." ايرادات زندگي و گستاخي ام را گردن اون انداختم چون كبوترها عمرِ طولاني ندارند و زمان براي غصه خوردن كافي نيست، كبوتر گفت: تو چه ميداني از ساعات زندگي من، هوا تاريك ميشود و غصه ي سرما، بارش و گشنگي را ميخوريم تا خوابمان ميبرد. هوا باز روشن ميشود شكم گرسنه و سرما را فراموش ميكنيم و همچون اولين روز زندگي پِـي كار و خوراك ميگرديم. راست ميگفت شكم كوچيك و دل بزرگش به سختي سير ميموند تو اين دوران. من پرواز و بهونه اي براي راحت زندگي كردن ميدونستم. ولي كبوتر به نفع من ميدونست ميگفت: "من و امثال ما اگر پرواز نميكرديم شما دلتان آرزوي چه چيزي را ميكرد و ناتوانايي خودتان را چه گونه درك ميكرديد." او باز هم بي ارزشي و كوچك بودن را به من نشان داد من تسليم شده بودم نه براي اينكه جوابي براي نقد حرفش نداشته باشم چون بالاخره منم آدميزادم و آدم ها هميشه حرفي براي گفتن و نقد كردن دارند. كبوتر سرش را لاي پرهايش گذاشت تا شپش ها را بيرون بندازه، رويش را به من كرد بعد روي شانه ام نشست و گفت:"شما آدم ها بايد متوجه كوچك بودن خود در اين دنياي خاكي بشويد و بفهميد ٨٠سال زندگي عمري طولاني نيست لبخند زدن و نزدن شما نه تنها براي خودتان بلكه براي هيچ موجودي دردآور يا خوشحال كننده نخواهد بود. شما ها مجبور به بودن هستيد و اين انتخاب خودتان است كه چه گونه زندگي كنيد. ميتوانيد با فكر كردن آزار دهيد، مي توانيد فكر كنيد و از غم آسوده نگاه داريد." #اميرافشار @mazookhiism
داستان كوتاه
سنگ هاي زندگي گلهاي باغم را نشانم دادند. و حالا پاهايم نا اميدترين هستند كه به كوچكترين سنگ و چاله ها گير ميكنند؛ و منرا به زمين مياندازند. چشمهام فقط سنگهاي باغ خودم رو ميبينه. و زبونم ميگه: "هرچي سنگِ براي پاي لنگِ" پاهايم بي رمغ است، چشمهايم ضعيف. اما بيني ام! بايد مشام بيني ام را قوي نگه دارم؛ كه گلهاي روي زمين را بو بكشد. كاري با دستانم بكنم كه جاي خالي اميد را در پاهايم پر كند. مرا از جا بلند كند و وادار به حركت شوم. در دلم پروانه اي بسازم تا از روي سنگ ها پرواز كنم. به جايي برسم كه چشم بسته حركت كنم. و براي انگيزه فقط پاهايم را بغل كنم. آنقدر بالا باشم كه مشكلم نداشتن مشكل سر راه باشد. انقدر تاب بياورم كه باور كنم سنگها همدردانم بودند. #امير_افشار @mazookhiism
داستان كوتاه
ما موفقيت و اشتباه فهميديم. ماها فكر ميكنيم اگه اطرافيانمون پايين باشند يعني ما موفقيم. واسه همين سعيمون رو براي نشون دادن ضعف بقيه و برتري خودمون گذاشتيم. اما به اين فكر نميكنيم؛ كه هيچ پيشرفتي نداشتيم و همون جاي اول مونديم. اين مثله اينه كه جاي وايستي و دورتو گود كني، قطعاً با برداشتن اولين قدم سقوط خواهي كرد. #امير_افشار @mazookhiism
داستان كوتاه
دوست داشتم گاو ميبودم تو يك جنگل، تنهايِ تنها كل عمرم، سرگرم صحبت با درخت ها ميشدم. يا كه نه خدايا من را گاو نيافرين اخه نميتوانم دستم را زير چانه ام بذارم و فكر كنم. مرا گربه اي چاق و خوشگل بيافرين سفيد و خاكستري، شير ميخورم و گوشت لذيذ. نه خدايا مرا گربه هم نيافرين دُمبم را ميبرند، زير شكم زن حامله ام ميزنند. و مجبور به ترس از آنها ميشوم. خدايا من را شاهين بيافرين چشمهايم را لاي بالهايم ميگذارم. دوست دارم شاهين باشم. از بالاي ابرها موجودات كوچكت را شكار ميكنم. بچه هايم را بزرگ ميكنم و همه شاهين پر قدرت صدايشان ميكنند. شايدم نه خداوندا انسان ها بچه ام را شكار ميكنند! قدرت را از آنها ميگيريند، مجبور به خوردن گوشت شكار شده ميشوند. خدايا منرا خار كن سنگ كن ، آدم نكن. #اميرافشار @mazookhiism
داستان كوتاه
عشق شيرينترين اتفاق زندگيه چه وقتي كه كنار هم هستين چه زماني كه از قهر و دعوا رنج ميكشي. ميدوني چرا؟! چون وقتي عاشقي از همــــــه ي اتفاقات اطرافت غافل ميشي و ديگه نميتوني بفهمي چه اتفاقات بدي داره واست ميوفته. #امير_افشار @mazookhiism
داستان كوتاه
من از همه ي دنيا جدام به جز يك نفر، كسي كه شده دنيام. گاهي افسوس ميخورم از اينكه تمام عشق و عقلم رو براي همين يك نفر گذاشته ام ولي وقتي ميبينم جرئت فرار از آغوشش رو ندارم و از هر جايي بدون اون وحشت دارم. مي فهمم كه خوشبختم، خوشبختم كه در اين سياهي اي كه از نظر من روشنايي است گير كرده ام. تنها دليل زنده بودنم زنده بودنِ اونِ. گذشته رو فراموش كرده ام اما انقدري يادمه كه تمايلي براي زنده ماندن يا جنگيدن براي ماندن نداشتم. حالا تنها انگيزه ي زندگيم كفشه، اونه كه تونست سخت زندگي كردن و برام جذاب نشون بده. حرف زدن او و شنيدن من در عين سادگي زيباترين اتفاق است و من تا اخر عمرم به همين راضيم ميگويند براي خوب زسيتن بايد جنگيد و سختي كشيد اما من اينطور فكر نميكنم براي راحت زيستن بايد صبر كرد و هر موقع احساس بدي نداشتي تلاش براي تداومش بكني. فقط همين! احساس بدي نداشته باشي. هيچ موقع كسي نخواست من و بشنوه شايد چون شنونده ي خوبي بودم. اگر منم مثل تو يا بقيه موجودي شبيه به خودم و همدرد، پيدا مي كردم حتماً حرفام رو ميشنيد. اما من تنها ترين آفريده شده ام چيزي كه زنده فرضش نميكنند. من كلوخي تو كفشيم كه كسي حواسش بهم نيست نه كسي هست كه كفش و پا بزنه و متوجه ام بشه نه شيبي كه از اين تاريكي خلاص بشم تازه كفش هم از من بيچاره ترِ و بايد به پاي درد و دل اون هم بشينم. از تاريكي و غصه بي زارم ولي فكر آزادي هم آزارم ميده انقدر در اين خلوت موندم كه از روشنايي هم ترس دارم. سوزش آفتاب سر و صداهاي بيرون از سلول به نظرم سخت تر از تاريكيِ بي اميد، در كنار كفش است. كفش حالا تنها عشق و دليل زندگيه منه شايد موجودي شبيه به من نباشه اما وفاداري به اون زندگي رو برام زيبا ميكنه. تنها دليل خواسته ام براي آزادي گير كردن و خفه شدن است چيزي كه خواب ابدي برام بياره ولي باز هم ميترسم هم من هم كفش ميترسيم از پايي كه بهمون فشار بياره و از آخر هم چون خودش راحت نيست رهامون كنه؛ مثلاً جايي مثل دريا، جنگل يا هر جاي قشنگ ديگه؛ گير كردن تو يك جاي زيبا سخت تر از وضع الآنمونه. مخصوصاً واسه مايي كه فراموشي رو خوب بلديم حتيٰ يادم نيست از كجا اومدم كه از بودن در اينجا هم گاهي ناراضي ام اميدوارم جاي خوبي نبوده باشه. چون همه ي ما اسيريم؛ اسير گذشته ي زيبا، اسير حال حال به هم زن يا اينده اي ترسناك. نه جسارت رفتن داريم نه طاقت تحمل حتيٰ جرئت قبول حالِ حال بهم زنمون رو هم نداريم تنها چيزي كه من و كفش يا شايد تمام دنيا اي ها دارند زماني است كه ميگذره و تنها براي اينه كه زنده ايم و در عين حال براي همين موضوع است كه ميميريم. من ديگه صبر و حوصله ي ذره اي زجر كشيدن ندارم اما همه ي عمر زجر دادم، بدون اينكه غصه بخورم. صاحب كفش هم مثل من سالهاست كه زجر ميده با اين تفاوت كه اصلاً حواسش به ما نيست اما كفش چطور؟ مگر اونم پاي كسي رو مثل من زخم كرده مگه اونم اشك بچه اي رو به گونه اش آورده؟ هرگز هرگز هرگز اون هميشه سبب آرامش بوده براي همين هيچ موقع درد و دلش با من به نتيجه نرسيد. اگر كفش هم زباني، براي حرف زدن نداشت، اگر ميتونست مشكلاتش رو براي خودش شرح بده حال و روزش اين نبود. #امير_افشار @mazookhiism
داستان كوتاه
مشکل دختران هميشه درس،امتحان يا نداشتن لباس مورد علاقه شان نيست. عشق ابزار پسران نيست. دختران بازيچه پسران نيستند. عشق لازمه‌ی زندگي تمام بشر است. شهوت به تنهايي نياز پسران نيست. آدم عاشق بي‌لياقت نيست. جواب آدم صبور تهديد نيست. غم و مشكلات لازمه ي زندگي است؛ دل شكستن مختص دختر تو نيست. خيانت روش زندگي پسران مجرد نيست. عشق، همان احترام نيست. خواستن وماً وفاداري نيست. روز دختر را مبارك كنيم تبريك لازم نيست. #امير_افشار @mazookhiism
داستان كوتاه
افسوس افسوس و تنها افسوس‌ها دارم كه بگويم. افسوس خاكي كه مرا ساخته. افسوس براي هوايي كه تنفس كرده‌ام. افسوس براي حيواناتي كه مردند تا منِ بي هويت گشنه نمانم. افسوس ميخورم براي خداونديِ خدايم كه برايم شيطان آورد تا درسم بدهد. دلم ميسوزد براي شيطان او ميخواهد به من درس بدهد. من انسانها درست كرده‌ام و در باتلاق خون دلشان انداخته‌ام. من قلب‌هايي جويده‌ام كه نوش جانم باشد. افسوس ميخورم براي خودم كه غصه نميخورم. مي گويند شيطان هم در تاريكي غصه‌ي خيانتش به الله را ميخورد. من از چه ساخته شده‌ام مگر خاك بهشت اِنقدر كثيف است؟! خاك دنيا هم كثيف نيست من روي آن نماز ميخوانم چه برسد به بهشت. حتماً رَحِم مادرم آنقدر كثيف بود كه مرا آلوده كرده؟ نمي دانم همه چيز ممكن است وقتي كه من مانند مادرم انسان هستم. و خون دل مينوشم اما الكل نه! وقتي من ميتوانم براستي ترين حالت دروغ بگويم اما زِنا نه! يا دنيا بي رحم است يا خاك انسان آن كه فكر ميكردم نيست. اما نميدانم چرا حالا همه منرا شيطان ميدانند مني كه نه آتشم نه كار نه اهل به جا نياوردن نماز. همه ي اطرافيانم گناه كارند اما من نه! انسان ها خودشان اجازه دادند كه من در زندگيشان باشم وگرنه من كه گفته بودم با فيلم و خواب و نماز و خانواده‌ام راحتم. همه‌ي دوستانم، حتيٰ كساني كه همزمان عاشقم هستند! مقصرند چون من كه گفته بودم نميتوانم عاشقت بمانم؛ حالا به هر دليلي. من خوبم شما ها نه! شما ها ساده ايد گول شيطان را ميخوريد اما من نه! من كه به همه ي تان گفته بودم آخر همه چيز هيچ چي است. شماها اميدوار بوديد؛ شما ها گفتيد نه! من جايم بهشت است چون همه به خودشان بدي كردند نه من به همه! من زندگيم در دنيا بهترين است مشكلات از آن شماست. شماها كافريد. شعرهاي بد ميخوانيد. من درد و دلم با امام هشتم است رغيبم شيطان شماها نماز نميخوانيد و گاهي گول شيطان را ميخوريد. من از زندگي همه ي تان مي روم اما من از زندگي شما ها نه! باتلاق هاي خوني، مغز قلب ها همه ي اين ها به سراغ شما ها مي آيند و تا زنده‌ايد تكرار ميشود. اما من چيزهاي جديد كشف ميكنم و انسان هاي جديد مي سازم. زندگي من سرتاسر تازگي است. زندگي من تهش هيچ چيز نيست. من هر روز جور جديدي زندگي ميكنم. از نظر شما من بي وجدانِ خيانت كار هستم. ولي شماها همه عشق هاي من هستيد كه تهش هيچ چيز بود. من زندگي ميخواهم، پول ميخواهم، و عشقِ در دل شما را. من كه خوشم نوش جانم باشد هرچه كه خوردم،كشيدم و نوشيدم و ساختنم. #امير_افشار @mazookhiism "و با ياد خدا دلها آرام ميگيرد" مخلص شماام هستم ولي مسلمون دروغي نه!
داستان كوتاه
راننده تاكسي اين جامعه و فرهنگ مردم مسلمون هم يجور تو بدبختي ما شريك شدن از بچگي هي تو گوشمون خواندن : "فقير دوست خداست، پول چِركِ كفه دسته" و ازين حرفا، وقتيم به سني رسيديم كه بايد وارد بازار ميشديم، اصلاً ديگه فكر نمي كرديم چقدر در مياريم و چقدر خرج ميكنيم؛ اونايي هم كه سرم كلاه گذاشتن و حقم رو خوردن گفتم به درك اون دنيا جواب كارشو ميگيره. اما تو همين دنيا دارم جواب كارم و ميگيرم شصت و پنج سالمه و مجبورم با يك ماشين قراضه از صبح تا شب مسافركشي كنم؛ تازه بازم خرج زندگيم در نمياد واسه همين مجبورم كرايه ي عربا و بچه خوشگلارو چند برابر بگيرم. اگه از همون بچگي ارزش پول رو ميدونستم حالا وضعم اين نبود، يعني از هر راهي پولدار ميشدم؛ بعدشم تو اين سن به يكي پول ميدادم نماز روزه ي نگرفته ام و اجابت كنه؛ خودمم ترياك دود ميكردم و پام و ميذاشتم رو مُتكا. واسه حلال شدن پولمو بخشيده شدن گناهامم، به يك فقيرِ بيچاره مثله الان خودم، كمك مالي ميكردم. اينجوري دو عالم و واسه خودم كرده بودم. #امير_افشار @mazookhiism
داستان كوتاه

آخرین جستجو ها

لنز چشم tanbo پارتی خبرنامه به روز و تخصصی سینما کامل ترین سایت آهنگسازی و خوانندگی تجهیزات نظافتی یزد دانلود هیات شطرنج شهرستان کازرون news وبسایت دربیران