من از همه ي دنيا جدام به جز يك نفر، كسي كه شده دنيام. گاهي افسوس ميخورم از اينكه تمام عشق و عقلم رو براي همين يك نفر گذاشته ام ولي وقتي ميبينم جرئت فرار از آغوشش رو ندارم و از هر جايي بدون اون وحشت دارم. مي فهمم كه خوشبختم، خوشبختم كه در اين سياهي اي كه از نظر من روشنايي است گير كرده ام. تنها دليل زنده بودنم زنده بودنِ اونِ. گذشته رو فراموش كرده ام اما انقدري يادمه كه تمايلي براي زنده ماندن يا جنگيدن براي ماندن نداشتم. حالا تنها انگيزه ي زندگيم كفشه، اونه كه تونست سخت زندگي كردن و برام جذاب نشون بده. حرف زدن او و شنيدن من در عين سادگي زيباترين اتفاق است و من تا اخر عمرم به همين راضيم ميگويند براي خوب زسيتن بايد جنگيد و سختي كشيد اما من اينطور فكر نميكنم براي راحت زيستن بايد صبر كرد و هر موقع احساس بدي نداشتي تلاش براي تداومش بكني. فقط همين! احساس بدي نداشته باشي. هيچ موقع كسي نخواست من و بشنوه شايد چون شنونده ي خوبي بودم. اگر منم مثل تو يا بقيه موجودي شبيه به خودم و همدرد، پيدا مي كردم حتماً حرفام رو ميشنيد. اما من تنها ترين آفريده شده ام چيزي كه زنده فرضش نميكنند. من كلوخي تو كفشيم كه كسي حواسش بهم نيست نه كسي هست كه كفش و پا بزنه و متوجه ام بشه نه شيبي كه از اين تاريكي خلاص بشم تازه كفش هم از من بيچاره ترِ و بايد به پاي درد و دل اون هم بشينم. از تاريكي و غصه بي زارم ولي فكر آزادي هم آزارم ميده انقدر در اين خلوت موندم كه از روشنايي هم ترس دارم. سوزش آفتاب سر و صداهاي بيرون از سلول به نظرم سخت تر از تاريكيِ بي اميد، در كنار كفش است. كفش حالا تنها عشق و دليل زندگيه منه شايد موجودي شبيه به من نباشه اما وفاداري به اون زندگي رو برام زيبا ميكنه. تنها دليل خواسته ام براي آزادي گير كردن و خفه شدن است چيزي كه خواب ابدي برام بياره ولي باز هم ميترسم هم من هم كفش ميترسيم از پايي كه بهمون فشار بياره و از آخر هم چون خودش راحت نيست رهامون كنه؛ مثلاً جايي مثل دريا، جنگل يا هر جاي قشنگ ديگه؛ گير كردن تو يك جاي زيبا سخت تر از وضع الآنمونه. مخصوصاً واسه مايي كه فراموشي رو خوب بلديم حتيٰ يادم نيست از كجا اومدم كه از بودن در اينجا هم گاهي ناراضي ام اميدوارم جاي خوبي نبوده باشه. چون همه ي ما اسيريم؛ اسير گذشته ي زيبا، اسير حال حال به هم زن يا اينده اي ترسناك. نه جسارت رفتن داريم نه طاقت تحمل حتيٰ جرئت قبول حالِ حال بهم زنمون رو هم نداريم تنها چيزي كه من و كفش يا شايد تمام دنيا اي ها دارند زماني است كه ميگذره و تنها براي اينه كه زنده ايم و در عين حال براي همين موضوع است كه ميميريم. من ديگه صبر و حوصله ي ذره اي زجر كشيدن ندارم اما همه ي عمر زجر دادم، بدون اينكه غصه بخورم. صاحب كفش هم مثل من سالهاست كه زجر ميده با اين تفاوت كه اصلاً حواسش به ما نيست اما كفش چطور؟ مگر اونم پاي كسي رو مثل من زخم كرده مگه اونم اشك بچه اي رو به گونه اش آورده؟ هرگز هرگز هرگز اون هميشه سبب آرامش بوده براي همين هيچ موقع درد و دلش با من به نتيجه نرسيد. اگر كفش هم زباني، براي حرف زدن نداشت، اگر ميتونست مشكلاتش رو براي خودش شرح بده حال و روزش اين نبود. #امير_افشار @mazookhiism
داستان كوتاه كه ,هم ,كفش ,رو ,ام ,ي ,كه از ,براي همين ,كفش هم ,چيزي كه ,همه يمنبع

ذات

كبوتر

مشكلات چشمان ما ميشوند

موفقیت

دوست دارم که من....

عشق

عشق به كفش

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هر چی بخوای خرید اینترنتی تابلوسازی سایت خبری خبرینو راه اندازی خط تولید انواع زغال korosh درب و پنجره دوجداره UPVC خرید اینترنتی مای فایل خرید و فروش قطعات لودر 470 هرچی دانلودز - دانلود هر چی کد و قالب سایت